آنیتا جونمآنیتا جونم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آنیتا،بهانه شیرین زندگی ما

مروری بر خاطرات چند ماه گذشته ی وروجک و مامی

سلام عمرم: خیلی وقته که نتونستم بیام و از ماجراها و اتفاقاتی که توی این مدت پیش اومده بنویسم و اینکه این ایام رو ما چجور گذروندیم، نشد خاطرات روزها و لحظاتمون رو بنویسم تا ثبت بشه و بعدها از یادآوری این خاطرات لبخند رو لبامون بشینه. . . خب از شهریور شروع میکنم.خیلی وقت بود که میخواستم ببرم گوش های کوچولوتو سوراخ کنم و گوشواره گوشت بندازم. حتی عید پارسال هم مامان زیبا یه جفت گوشواره بهت عیدی داده بود. فقط مونده بود که من جرات کنم و تو رو ببرم دکتر ! اول که میگفتم خودت درد دندون داری اگه ببرمت خیلی اذیت میشی و گناه داری و کم کم عقب افتاد تا اینکه دیگه ماشالا خانم شدی دیگه و درد رو کامل حس میکردی و اینبارم میترسیدم که با دستت گوشواره ها رو ...
6 بهمن 1391

جوجه طلایی مامان تولدت مبارک

  من تو رو از پری دریا گرفتم  تو رو از عطر خوش گلها گرفتم   در جواب اون همه دعا و خواهش  هدیه ای هستی که از خدا گرفتم  ای همه شیرینی دنیا ، تو رو من  از نسیم اون ور ابرا گرفتم  خوش آمدی به خانه ی دل  خوش آمدی خوش آمدی  با من تو شد ویرانه ی دل  خوش آمدی خوش آمدی  روز تولد تو ستاره ها دمیدن  پرستو های عاشق ، به خونشون رسیدن  روز تولد تو ، بخت من از راه رسید  نیمه جونی جون گرفت ، تشنه به دریا رسید  تکرار حرفای منی ، مثل سرود زندگی  عشقت شده برای من ، بود و نبود زندگی  خوش آمدی به خانه دل  خوش آمدی خوش آمدی ...
13 آبان 1391

مروری بر لوندیای گل دخمل تو ماه گذشته

سلام زندگیم: عزیز دلم بیست و یک ماهگیت مبارک. خانمیِ من که حالا دیگه سعی میکنی توی بعضی کارا کمکم کنی، اما من دلم نمیخواد اینکارو کنی. فقط با این همون جوجه ی منه که حالا میخواد یواش یواش به من کمک کنه ! امیدوارم که هر ماه از بهار زندگیت بهترین روزا رو برات داشته باشه. خب بزار یه گزارش کامل از اتفاقات یک ماه گذشته برات بگم. اول اینکه بعد از کلی نق و نوق و ناله بالاخره دو هفته پیش مروارید دوازدهمت هم سرک کشید (دندون نیش بالا سمت چپ).البته میگن که دندونای نیش خیلی درد داره! امروزم متوجه شدم که بلهههه یه مروارید دیگه هم سرک کشیده (پایین سمت راست کنار دو دندون وسط) حالا متوجه شدم که این دو روز چرا انقدر بی تاب بودی.البته هنوز نهضت ادامه...
12 مرداد 1391

گل دخمل بیست ماهه ی من

از کجا شروع کنم به نوشتن شیرین کاریات؟! ناز و اداهایی که گاهی  وقتی خستم  پر از شور و نشاطم میکنه و حتی  اگه ناراحت باشم لبخند و رو لبام میشونه. بذار ببینم خب... اول از این بگم که ماشالا نمیدونم این رقصای خوشکل رو از کجا یاد گرفتی ! بزنم به تخته استعداد چشمگیری تو این زمینه داری و هر کجا که باشی کافیه که فقط یه موزیک بشنوی فرصت و از دست نمیدی . همیشه گوشی مامان زیبا رو میاری و میگی " باخ " و آهنگ باری باخ منصور و باید با آخرین ولوم برات پخش کنیم. گوشی رو میگیری توی دستای ناز و کوچولوت و میچرخی دور خودت و اون موهای خوشکلت و تکون میدی. اوجش چند روز پیش بود که یه هویی یه جورایی هیپ هاپ رقصیدی جلوی مهمونا و صدای خنده همه بالا رفت ...
11 تير 1391

واکسن

بالاخره مامانم موفق شد منو ببره واکسن 18 ماهگیمو بزنم. خیلی برنامه ریزی میکرد برا این کار ولی من فقط تونستم 2 هفته به تاخیر بندازمش   (91/2/27) . از حموم اومدم و اجازه ندادم موهامو خشک کنن و اینجوری شد که سرما خوردم و نرفتم واکسنمو بزنم. برای واکسن های قبلیم همیشه من و مامان بودیم و یه نفر دیگه هم همرامون میومد و بعدشم میرفتیم خونه مادرجون و من می تونستیم کلی برای همه شون ناز کنم و بذارم ببوسن جای واکسنمو اما این دفعه مامانم منو تنهایی برد. مامانم مارموذ بازی درآورد و به هیشکی نگفت که قراره فردا صب با هم کجا بریم. هرچی من سعی کردم بگم ولی کسی که گوش نمیده، همه سرشون به کار خودشونه و اون حرفایی رو که دوس دارن می شنو...
17 خرداد 1391

مادر یعنی...

ناز گلم: می خوام از احساسم برات بگم که شاید حس همه ی مادرا باشه... احساسی که هر شب تجربه اش می کنم و هر شب به من تلنگر میزنه که من یه مادرم و عهده دار بزرگترین دِینی هستم که باید ادا کنم. کار هر شبمه که وقتی میخوابی و دیگه تو تختخوابت میزارمت نمیدونم چرا یهو محوت میشم!!! انقدر معصوم میخوابی که توی یه نگاه کردن بهت دگرگون میشم،محو صورت نازت میشم و نگام به دست پاهای ناز و کوچولوت خیره میشه که تو اون حالت امکان نداره جلوی اشکامو بگیرم.وقتی به خودم فکر میکنم که مادرم چه زحمت هایی برام کشیده می ترسم،میترسم از اینکه نتونم منم وظیفه ای رو که نسبت به تو دارم به خوبی انجام بدم.همش دستاتو نوازش میکنم و میگم خدایا به من همون ...
23 ارديبهشت 1391

ماچ

                                         فونت زيبا ساز      گل نازم: چقدر خوبه که تو رو دارم و چقدر خوبه که دنیای ما هستی. نمی دونی از وقتی که یاد گرفتی ماچ کنی چقدر برامون دلبری میکنی و بیشتر و بیشتر ما رو عاشق خودت میکنی.وقتی که ماچمون میکنی  و یا از دور برامون ماچ میفرستی تنها عکس العمل من برای این کارت اینه که انقدر ماچت میکنم تا جیغت در میاد.. مدتی میشه که به کفش و لباس بزرگترا علاقه نشون میدی. تا فرصت پیدا میکنی کفشای ما رو پات میکنی و باهاشون قدم میزنی یا اگه لباسی از م...
3 ارديبهشت 1391

سال تحویل و تعطیلاتش...

امسال سومین سالی بود که لحظه ی سال تحویل  باز نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم و بی اختیار اشکام میومد. 19 اسفند سال 88 بود که فهمیدم خدای مهربون میخواد یه فرشته به ما هدیه کنه و همون موقع من و بابا رضا قبل از رسیدن عید بزرگترین و بهترین عیدیمون رو از خدا گرفتیم.از عید سال 89 تا به امسال لحظه ی سال تحویل آنچنان منقلب میشم که وقتی میخوام اول از هر چیز خدای بزرگ رو شاکر باشم بخاطر داشتنت،بغض راه گلومو میگیره و فقط اشکه که حرف دلم رو بیرون میریزه. امسال هم لحظه سال تحویل خواب بودی ولی من بغلت کردم و با بابا رضا هر سه کنار سفره هفت سین نشستیم و من مدام سعی میکردم توی بغلم تمام وجودت رو حس کنم و فقط میتونستم بگم خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت چ...
21 فروردين 1391
1