یه گفت و گوی روزانه که منجر به حس غرور و شادی شد !
دلبر نازم : چند روز پیش وقتی با هم رفتیم آرایشگاه تا موهاتو مرتب کنم،خانم آرایشگر از همون در سالن که دیدت دلش قنج رفت برات و وقتی گفتم میخوام موهاتو کوتاه کنم کلی گله مند شد که مو به این نازی رو چرا کوتاه میکنی !! منم کلی روضه خوندم براش تا یه جورایی اونم قانع شد. همینطور که شروع به کار کرده بود بهم نگاه کرد و پرسید بچه بیارم پشیمون میشم؟؟!! چون این روزا حسابی درگیر شیطنتات و بهونه هات هستم نامردی نکردم و بهش گقتم نیار پشیمون میشی!! اگه تو خونوادتون بچه کوچیک دارین باز بهتره اما اگه نداری نیار که پدرت در میاد.هر دو دیگه ساکت شدیم. وقتی اون مشغول کارش بود من داشتم فکر میکردم؛ به دلبریات ، به ناز و اداهات ، به اینکه تحمل دیدن نارا...
نویسنده :
مامان مولود
14:54