اولین بهار زندگیت
بعد از یه مدت غیبت بالاخره اومدم،اونم با یک دست پر تا mp3 چند تا مطلبو برات به یادگار بنویسم
میدونی دلبندم یکی از زیبا ترین لحظات زندگی یک زن،لحظه ی مادر شدن اوست و امروز یکسال از این حس خوشایند برای من میگذره.نمی تونم بگم راحت بود و زود گذشت ولی میگم که شیرین بود،این دوران سختی هایی داشت که فقط و فقط صبر می طلبید اما به اون لحظه هایی که فرزندت یه لبخند رو لبش میشینه می ارزه وتمام سختی ها فراموش میشه.
شادی بخشم:امروز یکساله که زندگی من و بابا رضا رو دل انگیز کردی .من و بابا رضا به این فکر میکنیم با بدنیا اومدن تو زندگی ما چقدر تغییر کرد و این شادابی را با چه چیزی جبران کنیم...
در این یک سال تمام تلاشمون رو برای آرامش تو کردیم و تو این روز قشنگ هم تصمیم گرفتیم این تلاشو چند برابر کنیم تا بتونیم بهترین تربیت رو به تو هدیه کنیم و از هیچ چیزی برای تو دریغ نکنیم.
خیلی برنامه ها تو ذهنم بود برای اولین تولدت...ولی عروسکم یه اتفاقاتی تو این ایام افتاد که باعث شه نتونم اونجوری که میخوام اولین بهار زندگیتو جشن بگیرم.
یه خبر مهم:خانومی بالاخره اولین مرواریدت از دهن خوشکلت به بیرون سرک کشید.این اتفاق همزمان شد با تولد یک سالگیت. کلا خوشم میاد تمام فعالیت هات رو در نهایت خونسردی انجام میدی.
پ.ن:الان دیگه ماشاا... خودت بلند میشی و شروع میکنی به راه راه رفتن و جند متری رو خودت روی نوک پا قدم بر میداری.
عزیزم خونمون شده مثل مسجد!!!هیچی توش پیدا نمیشه چون مجبور شدم همه وسایل رو از دستت بردارم که خدایی نکرده اتفاقی پیش نیاد.....تازه کافیه چیزی روز زمین بیفته از پوست تخمه گرفته تا مورچه،به سرعت برق و باد خودتو بهش میرسونی و در یک چشم بهم زدن اونوتو دهنت میزاری.