آنیتا جونمآنیتا جونم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آنیتا،بهانه شیرین زندگی ما

آنیتا کوچولو مارکوپولو می شود;)

1390/11/21 20:02
نویسنده : مامان مولود
1,391 بازدید
اشتراک گذاری

منو عشقممنو عشقم

هفته ی پیش مادر جونم و آقاجونم و دایی مو خاله هام رفتن مسافرت.هوا خیلی سرد بود و منم مریض شده بود نمیشد که ما هم همراهشون بریم. خیلی دوس داشتم ما هم میرفتیم همراهشون. این چند روز خیلی به من و مامانم سخت گذشت

mahsae-ali.blogfa.com

با هم می رفتیم خونه مادرجون و کمی استراحت میکردیم ولی هیشکی خونه نبود و من حوصله ام سر می رفت. اولین بار بود که برا چند روز نمی دیدمشون. بالاخره اون چند روز تموم شدن و آقاجونم اینا برگشتن. وقتی اومدن منم اولش نشون دادم که از دستشون ناراحتم و زیاد باهاشون حرف نزدم ولی بعدش دیگه نتونستم تحمل کنم و خودمو انداختم تو بغلشون و از تو بغلشون جدا نشدممژه. برام یه شال گردن و کلاه خیلی ناز هم هدیه گرفته بودن

اون روزایی که مادرجون اینا نبودن بالاخره یه روز صبح من و مامان رفتیم خونه عمه جونم. من و پویان، پسر عمه ام با هم صبونه خوردیم و بازی کردیم ولی پویان منو کتک زد. خیلی دردم اومد. منم انگشتشو گاز گرفتم و تا وقتی که برگشتیم داشت گریه میکرد. باید یاد بگیره که دیگه دست روی دختردایی اش بلند نکنه.wink smiley for orkut, myspace, facebook

راستییییییی. یه کار جدید هم از پسرعمه جونم یاد گرفتم. ملق زدن. از وقتی که اومدیم خونه همه اش دارم تمرینش میکنم.

یه خبر دارم براتون دوست جونای خوبم. عروسی عمه امه. داریم با مامان و مادربزرگم و عمه هام میرم مسافرت

منو عشقم

که جهیزیه ی عمه جونمو ببریم. الآنم دارم وسایلمو با کمک مامان عزیزم جمع می کنم. البته من کمی حالم خوب نیست. آخه چند تا دیگه از مرواریدام دارن درمیان. خودم از مامانم شنیدم که داشت به مادرجونم میگفت دندونای هفتم و هشتمن که دارن در میان، البته با یه دندون فاصله.فعلن بای بای. وقتی برگشتم از مسافرت براتون میگم که اونجا چه کارایی کردم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله مهنوش
21 بهمن 90 19:59
سلام خاله جون. ما هم خیلی دلمون برات تنگ شده بود.همش اونجا عکساتو نگاه میکردیم. ب همه سخت گذشت اما با دیدنت فراموش شد.
مهنوش
21 بهمن 90 20:00
آره خاله جون این مرواریدات اذیتت میکنن.
من میدونم ک یادمه


يكي...
22 بهمن 90 13:48
الهيييي
مامانتو اذيت نكن انقد دخمل خوب


آره دوست عزیز کاش میشد،اما گاهی وقتی فکرشو میکنم میبینم بد خلقیا و غر غرای بچه رو باید باشه و تحمل کنم تا هر روز بیشتر قدر مادر خودمو که همین زحمتا رو به پای من کشیده بدونم حتما لطفش در همینه
تینا
24 بهمن 90 20:25
فدای تو دخمل خوشگل
خوش بگذره عزیزم

مرسی تینا جون

مژده مامی آنیتا کوچولو
3 اسفند 90 3:03
سلام به روی ماه خودت و مامانت.
اول بگم که خیلی ماهی هزار ماشااله.
بعدم خوش بگذره آنیتا خانم گل.
بعد از اونم: خوب کردی گازش گرفتی پسر عمه تو.آنیتا کوچولو هم چند شب پیش موهای یه بچه ی شیطونو که میخواست ماشینشو ازش بگیره کشید.
آنیتاها پر زور و قوی هستن؟

مرسی مژده جون لطف داری.آره خوب کاری میکنن که از حقشون دفاع میکنن آنیتا خانماواز حالا همه باید بدونن که آنیتا خانما اجازه نمیدن حقشون ضایع بشه و کسی اذیتشون کنه

مامان شینا
4 اسفند 90 17:20



مهسان
15 اسفند 90 16:17
عجیبه. قضیه یه کم مشکوکه که من تا حالا نبودم خبرشو داریم که حسابی از خجالت همه در اومدی توی اون چند روز خوب حال پسرعمه رو هم گرفتی.درود بر تو سالم و شاد باشی نفس خاله
...
17 اردیبهشت 91 14:49
میشه یکی ب من بگه مار کوپولو یعنی چییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟