سال تحویل و تعطیلاتش...
امسال سومین سالی بود که لحظه ی سال تحویل باز نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم و بی اختیار اشکام میومد.
19 اسفند سال 88 بود که فهمیدم خدای مهربون میخواد یه فرشته به ما هدیه کنه و همون موقع من و بابا رضا قبل از رسیدن عید بزرگترین و بهترین عیدیمون رو از خدا گرفتیم.از عید سال 89 تا به امسال لحظه ی سال تحویل آنچنان منقلب میشم که وقتی میخوام اول از هر چیز خدای بزرگ رو شاکر باشم بخاطر داشتنت،بغض راه گلومو میگیره و فقط اشکه که حرف دلم رو بیرون میریزه. امسال هم لحظه سال تحویل خواب بودی ولی من بغلت کردم و با بابا رضا هر سه کنار سفره هفت سین نشستیم و من مدام سعی میکردم توی بغلم تمام وجودت رو حس کنم و فقط میتونستم بگم خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت چون داشتن تو فرشته زمینی بهترین عیدی بود که خدای مهربون به من و بابا رضا هدیه کرد.
دوست دارم که هر ساله لحظه ی سال تحویل این حس زیبا و نایاب رو داشته باشم.امیدوارم هرسال که بزرگتر میشی تو هم بتونی عشق ما رو نسبت به خودت بهتر و بهتر با تمام وجودت حس کنی.این آرزومه که با تمام وجود حس کنی که همه ی دنیای ما هستی.
عزیز تر از جونم:
عیدت مبارک
پ.ن 1:خدا رو شکر این تعطیلات هم به هر سه تاییمون خوش گذشت هم عروسی عمه بود که حسابی سرگرم بودیم و هم دور همی که فامیل بخاطر عروسی کنار هم داشتند خیلی برامون دلنشین و دلچسب بود و هم اینکه چند بار با مادرجون اینا شب رو باغ خوابیدیم که برای تو خیلی هیجانی و شیرین بود چون تا نزدیک به صبح بیدار می موندی و بازی میکردی.
پ.ن 2: این پست رو خیلی وقته که تو ذهنم آپ کردم ولی بخاطر عروسی عمه و رفت و آمد های زیادی که خونه مامان جون بخاطر کارای عروسی داشتیم نشد که سر موقع توی صفحه مجازی خاطراتت ثبت کنم.وقتی که ایشاالله خودت این خاطرات رو خوندی بدون که این تاخیر از سهل انگاریه مامانت نبوده بلکه بخاطر رفت و آمد ها و عروسی بوده که از اول تعطیلات درگیرش بودیم.