آنیتا جونمآنیتا جونم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

آنیتا،بهانه شیرین زندگی ما

واکسن

1391/3/17 16:24
نویسنده : مامان مولود
1,332 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره مامانم موفق شد منو ببره واکسن 18 ماهگیمو بزنم. خیلی برنامه

ریزی میکرد برا این کار ولی من فقط تونستم 2 هفته به تاخیر بندازمش   (91/2/27) . از

حموم اومدم و اجازه ندادم موهامو خشک کنن و اینجوری شد که سرما خوردم و

نرفتم واکسنمو بزنم. برای واکسن های قبلیم همیشه من و مامان بودیم و یه

نفر دیگه هم همرامون میومد و بعدشم میرفتیم خونه مادرجون و من می تونستیم

کلی برای همه شون ناز کنم و بذارم ببوسن جای واکسنمو مژهاما این دفعه مامانم

منو تنهایی برد. مامانم مارموذ بازی درآورد و به هیشکی نگفت که قراره

فردا صب با هم کجا بریم. هرچی من سعی کردم بگم ولی کسی که گوش نمیده، همه

سرشون به کار خودشونه و اون حرفایی رو که دوس دارن می شنون. صبح زود

مامانم بیدارم کرد. با هم رفتیم مرکز بهداشتی که نزدیک خونه مادر جونم

ایناس. اولش سعی کردم به روی خودم نیارم و بازی کنم. کلی خندیدم و

بازیگوشی کردم و توجه همه رو به خودم جلب کردم و حتی خودمو لوس کردم و

گفتم که عروسکای اونجا رو میخوام. ولی دوستای خوبم نمی دونین چقدر بعدش

سختی کشیدم. یه واکسن زدن توی دستمو یکی دیگه هم توی پام. کلی دردم اومد

و گریه کردمگریه. بعدشم که یه قطره رو به زور ریختن توی گلوم ولی

من که قورتش ندادم. مجبور شدن دوباره بریزن. مامان گلم قبل از اینکه بریم

به من قطره داد که وقتی برگشتیم زودی خوابم بگیره. دیگه نرفتیم خونه

مادرجون و اومدیم خونه ی خودمون و منم زودی تو بغل مامانم خوابیدم. ولی

مگه این فک و فامیل گذاشتن ما بخوابیم. فک و فامیله داریم؟؟!! همه زنگ

زدن که حال و احوال پرسی کنن و من و از خواب بیدار کردنchatterbox. خدا رو شکر دیگه

واکسن ندارم تاااااااااا 6 سالگیم و من اون وخت دیگه برا خودم یه خانوم

ناز و کوچولو شدم. بعدشم که بهم گفتن قد و وزن و دور سرم همه عالی بودن.

راستییییییییی

اون دندونام که غایب بودن و قصد در اومدن نداشتن بالاخره سرشونو از تو

لثه ام بیرون آوردن

پ.ن:برای روز پدر هم مامیم منو پیچوند و گذاشتم خونه ی مادرجون و خودش با خاله رفت برای بابا رضا کادو گرفتخنثیاما شب وقتی رفتیم خونه با هم کادوی بابا رضا رو بهش دادیم.بعد من با بوسه هام که بابا رضا عاشقشونه بهش نشون دادم که چقدر دوسش دارم و بهترین بابای دنیاست برام

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان امیر مهدی
17 خرداد 91 16:26
ماشالا دخمل نازی دارین خدا حفظش کنه
به ما هم سر بزنید

مرسی عزیزم،چشم خوشحال میشم

مامان امیر مهدی
17 خرداد 91 16:51
ممنون گلم که دعوتمونو قبول کردین
اگه مایل به تبادل لینک بودین خبرم کنید
آنیتا جونو ببوسین

خواهش میکنم،

مامان آریام
19 خرداد 91 21:19
سلام خاله جون من چند بار به وبلاگت سر زدم اما صفحه نظرات باز نمیشد اول از همه در اومدن مروارید جدیدت مبارک باشه ایشاالله به سلامتی بقیه هم راحت دربیان در ضمن خیلی خوشحالم که این واکسنهای لعنتی تموم شدند و راحت شدی. اون دست و پای کوچولوت رو میبوسم

مرسی خاله که به ما سر زدی

مژده مامی آنیتا
21 خرداد 91 2:48
سلام به مامان مولود و آنیتا خانم گل.
عزیزم واقعا دیگه تا شش سالگی راحت شدی.
میدونم چقدر شیطون و بازیگوشی.آنیتا خانوما همه مث همن.
خوشگل و ناز و بلا-شیطون و بازیگوش و ناقلا

سلام عزیزم،آره خدایی راحت شدیم هم ما هم خود انیتا
آره دیگه شمام که دیگه خوب میدونی،آنیتا کوچولو رو ببوس

مامان آتین
22 خرداد 91 16:40
ای جانمممممم مرواریدای جدید و آخرین واکسن هم مبااااارک
عکس جدید دخملی هم میذاشتی مامانش
راستی ما آپیم

مرسی عزیزم،تو آپ بعدی عکس میزارم
مامان امیر مهدی
22 خرداد 91 21:27
سلام ممنون بابت لینکتون
ولی باز نمیشهفکر کنم ادرسو اشتباه گذاشتینراستی من شما رو با چه اسمی لینک کنم؟بهم خبر بدین


آره یه حرف کم بود درستش کردم
مامان امیر مهدی
23 خرداد 91 16:36
جدی میگی خوزستانی هستی؟اهل کدوم شهر بیا بگو زود زود زود
دایی مهدی
23 خرداد 91 23:46
واقعا که ادم بدون این کوچولوهای دوس داشتنی تو زندگی یه چیز بزرگ کم داره.الان تو انیتای نازنین بهترین و قشنگترین بهونه واسه خوشحالی خانواده ی ما هستی و بابت بودنت از خدای مهربون بی نهایت سپاسگذاریم.قربون شیرین زبونی هات

مرسی دایی جوووون تو هم بهترین دایی هستی
صوفیا
24 خرداد 91 2:47
مولودی سللللللللللام .نمیدونم چرا هر کاری میکنم نمیتونم نظر بذارم خوب حالا نظر..من این انیتا کوچولوی نانازی رو بخورم که خودشو اینقد لوس میکنه پست که بدون عکس انیتا نمیشه .از طرف من یه ماچ ابدار .راستی مامان مارموذو خوب اومدی

مرسی گلم
صوفیا من مارموذم !!!اگه ماموذ بودم که بهتر از اینا بودم. . .:|


مامان امیر مهدی
24 خرداد 91 16:51
پس به اصالت ما نزدیک هستین.ولی چکار کنم که همیشه با هم جنگ داریم

مهم خوزستانی بودنه عزیزم،نه عزیزم جنگم نیستیم جنگ برای ماها نیست. .

مادربزرگ
26 خرداد 91 2:01

زندگی، خـاطره است
زندگـــی، یک خــــــــواب است
زندگـــــی، خــــــــواب یک خاطره است
زندگــــــی، خـــــــــــــاطره ی یک خواب است

زندگی، یک ســـــره گُل
یک ســــــره آوازِ پــرنده
زندگی، ســــره رنگ
یک ســـــره نغـــــــــــمه
زندگی .... گلم فدای اون دست وپای قشنگت اگه اون واکسن ها را به من می زدند راحت بودم


وای مامان خیلی قشنگ بود،مثل همیشه حرفات بی نظیرن

مامان آریام
31 خرداد 91 1:24
مرسی خاله مهربونم
خاله مهسان
31 خرداد 91 23:18
مث همیشه خاله قربووووووونت
خاله فدای اون دست و پاهای نازت


خدا نکنه خاله جون
خاله مهسان
31 خرداد 91 23:24
ماشالا هزار ماشاله که هنوزم دس بردار نیستی و میای میشینی جلومون و همه اش با ناز و عشوه کاری میکنی که از لپ های خوشکلت گرفته تا اون لاک ناخنای مامانیت همه رو ببوسیم برات وروووووووجک

فداش بشم که با اینکارش قند تو دلم اب میکنه
خاله منهوش
2 تیر 91 13:08
برو کنا مهسان خانم من اومدم


خاله منهوش
2 تیر 91 13:13
قربونت برم نفسم الان ک اومدم برات نظر بدم داری میرقصی.
قربون اون دست و پای خوشکلت.

کلا آنیتا با هر نی نای نای در حال رقصه
بوس بوس خاله مهنوش گل
صوفیا
4 تیر 91 2:58
بااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز...این مامانی یه اپ کرده وگیر کرده( شعر گفتم) مولودی بیا منتظریم
اینا هم برای انیتا


منم یکم از این بوسا رو خودم برداشتم بقیه رو دادم به انیتا )
پروژه در دست احداثه
مامان آتین
4 تیر 91 20:40
مامان خانمی پس کو عکس جدید؟؟؟؟


ما آپیم

به زودی
مامان امیر مهدی
7 تیر 91 1:14
سلام وای واکسن خدای من .منم شنبه باید امیر مهدی رو ببرم واکسن بزنه از حالا ترس به دلمه که نکنه تب کنه راستی عزیز دلم مرواریدهای نو مبارک کادوی بابا رضا هم مبارک