واکسن
بالاخره مامانم موفق شد منو ببره واکسن 18 ماهگیمو بزنم. خیلی برنامه
ریزی میکرد برا این کار ولی من فقط تونستم 2 هفته به تاخیر بندازمش (91/2/27) . از
حموم اومدم و اجازه ندادم موهامو خشک کنن و اینجوری شد که سرما خوردم و
نرفتم واکسنمو بزنم. برای واکسن های قبلیم همیشه من و مامان بودیم و یه
نفر دیگه هم همرامون میومد و بعدشم میرفتیم خونه مادرجون و من می تونستیم
کلی برای همه شون ناز کنم و بذارم ببوسن جای واکسنمو اما این دفعه مامانم
منو تنهایی برد. مامانم مارموذ بازی درآورد و به هیشکی نگفت که قراره
فردا صب با هم کجا بریم. هرچی من سعی کردم بگم ولی کسی که گوش نمیده، همه
سرشون به کار خودشونه و اون حرفایی رو که دوس دارن می شنون. صبح زود
مامانم بیدارم کرد. با هم رفتیم مرکز بهداشتی که نزدیک خونه مادر جونم
ایناس. اولش سعی کردم به روی خودم نیارم و بازی کنم. کلی خندیدم و
بازیگوشی کردم و توجه همه رو به خودم جلب کردم و حتی خودمو لوس کردم و
گفتم که عروسکای اونجا رو میخوام. ولی دوستای خوبم نمی دونین چقدر بعدش
سختی کشیدم. یه واکسن زدن توی دستمو یکی دیگه هم توی پام. کلی دردم اومد
و گریه کردم. بعدشم که یه قطره رو به زور ریختن توی گلوم ولی
من که قورتش ندادم. مجبور شدن دوباره بریزن. مامان گلم قبل از اینکه بریم
به من قطره داد که وقتی برگشتیم زودی خوابم بگیره. دیگه نرفتیم خونه
مادرجون و اومدیم خونه ی خودمون و منم زودی تو بغل مامانم خوابیدم. ولی
مگه این فک و فامیل گذاشتن ما بخوابیم. فک و فامیله داریم؟؟!! همه زنگ
زدن که حال و احوال پرسی کنن و من و از خواب بیدار کردن. خدا رو شکر دیگه
واکسن ندارم تاااااااااا 6 سالگیم و من اون وخت دیگه برا خودم یه خانوم
ناز و کوچولو شدم. بعدشم که بهم گفتن قد و وزن و دور سرم همه عالی بودن.
راستییییییییی
اون دندونام که غایب بودن و قصد در اومدن نداشتن بالاخره سرشونو از تو
لثه ام بیرون آوردن
پ.ن:برای روز پدر هم مامیم منو پیچوند و گذاشتم خونه ی مادرجون و خودش با خاله رفت برای بابا رضا کادو گرفتاما شب وقتی رفتیم خونه با هم کادوی بابا رضا رو بهش دادیم.بعد من با بوسه هام که بابا رضا عاشقشونه بهش نشون دادم که چقدر دوسش دارم و بهترین بابای دنیاست برام