مرواریدای آنیتا و شکستن شاخ غول
هستی من:
خودم دیگه واقعا ناراحتت شدم! آخه تو سه هفته ،چهار مرواریدت سرک کشیدند.مرواریدای سوم و چهارمت هم از بالا خودنمایی کردند.هرکس میشنوه تنها چیزی که میگه اینه که:آخی طفلک!وقتی این تکیه کلام رو میشنوم به این فکر میکنم که تو این مدت چی کشیدی و من بی خبر بودم.پس می تونستم بیشتر شکیبا باشم و درکت کنم...
...واما شکستنن شاخ غول:
بالاخره تونستم شاخ غول رو بشکنم و روز چهارشنبه ببرمت برای واکسن یکسالگی،البته با سه هفته تاخیر.تمام بچه ها وقتی واکسن رو زدند آروم بودن چون خانمه گفت درد نداره ولی ماشاا... به تو،عزیزم تمام مرکز بهداشت رو برای چند بار گذاشتی تو حلقت و در اوردی.به هیچ وجه آروم نمی شدی و همینجور که جیغ میکشیدی به زور قد و وزنت رو گرفتن که خدا رو شکر همه چیز نرمال بود.نمیدونم چرا زدن این واکسن برام سخت بود و استرس داشتم ببرمت،از همون یازدهم که بایست میبردمت هر بار خواستم ببرمت یه چیزی میشد و منم زود بهونه اوردم که دیگه نمیشه ببرمت.اما بالاخره پیروز شدم.گلگم تنها یه کوچولو تب کردی و بعدش دیگه خوب شدی مثل یه دسته گل شدی.