دختر شیطون من
دختر قشنگم:
دیشب وقتی پیش بابا رضا بودی تا من کارمو انجام بدم،دیدم بابا رضا صدام میکنه و میگه عجله کن بیا اینجا و آنیتا رو ببین!منم زود اومدم که دیدم به حالتی ایستادی که حالت چهار دست و پا رفتنه .نمیدونی چقدر خوشحال شدیم.من انقدر ذوق کرده بودم که اشک تو چشمام جمع شده بود.ممکنه بگی چه پدر مادر بیکاری!ولی دخترم نمیدونی وقتی آدم پاره ی تنشو میبینه که داره یه حرکت شیرین وبه یاد ماندنی رو برای اولین بار انجام میده چقدر احساس خوبی بهش دست میده و چقدر شاکر خدای مهربون میشه که این چنین نعمتی رو بهش عطا کرده و اینکه خدا چقدر مهربونه که میذاره بنده هاش شاهد همچین رویدادهایی باشند.
عزیز تر از جونم نمیدونم چرا یه دفعه توی این چند روز آن چنان شیطون شدی که من دیگه وقت هیچ کاری رو ندارم و تا وقتی بیداری باید مدام پیشت باشم و مواظبت باشم که با شیطونیات کار خطرناکی نکنی و دست به چیز خطرناکی هم نزنی !الهی فدای اون شیطونیات بشم من
عزیزم روزانه من ،بابا رضا،آقاجونا ومادر جونا،دایی و خاله هاتو و عمه هات هزاران بار بغلت میکنیم و پر از بوسه ات میکنیم (البته تا جایی که میتونیم جلوی خودمونو میگیریم که کمتر صورت ماهت رو ببوسیم بخاطر پوست ظریفت)بخاطر شور و نشاطی که به زندگیمون آوردی.
پ.ن: دعا میکنم که انشاا... خدا این حس و این شور و نشاط رو به زندگی تمامی کسانی که منتظر همچین نعمتی هستند هر چه زودتر عطا کنه.