شبی پر از احساس در شروع یازده ماهگیت
هستی من:
چند شب پیش وقتی توی ماشین روی دستم خوابیدی و بابا رضا رفت توی مغازه تا خرید کنه من به صورتت خیره شدم نمیدونم چرا از دیدنت توی اون حالت که با مظلومیت خاصی خوابیده بودی اشک تو چشمام جمع شده شد!!! جالب اینجا بود که وقتی چشمم به دستای قشنگت که توی دستم بود افتاد دیگه نتونستم خودمو کننترل کنم و مثل بارون اشکام اومد پایین اصلا نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم.آخه میدونی عزیزم وقتی توی شکم مامی بودی خصوصا ماه های آخر دیگه هر شب خوابتو میدیدم که دارم دستات رو تو دستم می گیرم و نوازش میکنم و یا اینکه دارم دستاتو می بوسم یکدفعه اون لحظه تمام خواب هام و آرزوی هر چه زودتر گرفتن دستات توی دستم به ذهنم اومد.چرا احساس کردم ازت غافل شدم؟؟؟و هزار چرای دیگه...
دوباره که بهت نگاه کردم دیگه بیدار شده بودی و داشتی برای من و بابا رضا دلبری می کردی دوباره اشک اومد تو چشمم البته اینبار از شور و شوق داشتنت و همون لحظه بود که مثل همیشه از اعماق قلبم از خدا خواستم و توی دلم التماسش کردم که این نعمت رو به تمام زوج هایی که از داشتنش بی نصیب هستند هدیه کنه انشاا...
پ.ن: عزیزم ده ماهگیت مبارک.روز جمعه وارد یازده ماهگی شدی و من یه لحظه به خودم اومدم ای جان دو ماه دیگه تولد نازنین دخترم هست و احساس کردم هزار تا کار دارم و باید برنامه ریزی کنم تا دیرم نشه. فرشته ی من میخوام ایشاا... اولین تولد زمینی شدنت خاطره انگیز ترین تولدت هم باشه.دوستای خوبم منو از نظرات خوب و جالب خودتون بی نصیب نذارید و برای بهتر برگزار کردن اولین تولد گلکم کمکم کنید.
پ.ن2: توی پست قبلی اسم بردم که به دخترم لقب "دنیس زلزله" رو دادم و بعضی از دوستان پرسیده بودند که دنیس کیه و با شخصیتش آشنا نبودند.قابل توجه عزیزانی که این شخصیت رو نمیشناسن باید بگم که دنیس یه شخصیت کارتونی قدیمی هست که به دنیس شیطون معروف بود و هر وقت بچه ای خیلی شیطون باشه بهش میگن "دنیس"
آنیتا خانم در شروع یازده ماهگی: (البته به زور تونستم راضیش کنم و این سه عکس رو ازش بگیرم)