اولین زمین خوردن
عزیز تر از جانم:
دیروز توی این فکر بودم که یه مطلب جدید درباره ی شیطنت هات و تغییرات جدیدت بنویسم ولی نمی دونستم که کدوم یکیشون رو بنویسم؟تا شب همش فکر میکردم تا اینکه حدود ساعت 11 خودت موضوعشو برام انتخاب کردی!
عزیزم دیشب وقتی توی رورووکت مشغول گشت زنی به تمام نقاط خونه بودی لبه ی رورووک به کاناپه گیر کرد و خوردی زمین اونم چی باصورت!وقتی دیدمت تا چند ثانیه نتونستم عکس العملی نشون بدم انگار باورت نمیشد و چند لحظه ای اصلا صدات در نیومد و یکدفعه با تمام وجودت جیغ کشیدی و گریه کردی!خیلی ناراحت شدیم و نگران بودیم که اتفاقی برات نیوفتاده باشه.من و بابارضا تو رو بغل کردیم و نوازشت میکردیم و فدات شم تو هم انگار دیگه متوجه شده بودی مدام خودتو لوس میکردی.خدا رو هزاران مرتبه شکر اتفاق خاصی برات نیوفتاد فقط یه ذره لب بالاییت ورم کرد (الهی فدای اون لب ورم کرده ات بشم).
دخترم این اولین تجربه ی زمین خوردنت بود که خدا رو شکر به خیر گذشت.عزیزم توی زندگی آدما گاهی زمین خوردن پیش میاد زمین خوردن مهم نیست،مهم بر زمین نماندن است.
پ.ن: دخترم ایشاالله که هیچ وقت ما زمین خوردنت رو نبینیم و همیشه شاهد سربلندی ها و موفقیت هات باشیم.
پ.ن: دخترم بدون که من و بابا رضا توی تمامی لحظات زندگیت تا آخرین نفسمون حامی و پشتیبانت هستیم چون ما مدیون تو هستیم. فقط تو میتونستی چنین شور و نشاطی رو بهمون ببخشی.
دوستت داریم با تمام وجود