شبی پر از احساس در شروع یازده ماهگیت
هستی من: چند شب پیش وقتی توی ماشین روی دستم خوابیدی و بابا رضا رفت توی مغازه تا خرید کنه من به صورتت خیره شدم نمیدونم چرا از دیدنت توی اون حالت که با مظلومیت خاصی خوابیده بودی اشک تو چشمام جمع شده شد!!! جالب اینجا بود که وقتی چشمم به دستای قشنگت که توی دستم بود افتاد دیگه نتونستم خودمو کننترل کنم و مثل بارون اشکام اومد پایین اصلا نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم.آخه میدونی عزیزم وقتی توی شکم مامی بودی خصوصا ماه های آخر دیگه هر شب خوابتو میدیدم که دارم دستات رو تو دستم می گیرم و نوازش میکنم و یا اینکه دارم دستاتو می بوسم یکدفعه اون لحظه تمام خواب هام و آرزوی هر چه زودتر گرفتن دستات توی دستم به ذهنم اومد.چرا احساس کردم ازت غافل شدم؟؟؟و هزار چرای ...
نویسنده :
مامان مولود
9:54